هم نشين
* مصاحبت با يك دوست خوب و شكيبا ، هم چون وزش نسيم دل انگيزي است كه احساس آرامش و سبكي و صفاي درون را در ما زنده مي سازد.
معني : هم نشين با دوستي خوب و صبور ، مانند ورزش باد ملايم و خوبي است كه احساس آرامش و راحتي و پاكي درون را در ما شاداب مي سازد.
لغت :مصاحبت : هم صحبتي ، هم نشيني / شكيبا : بردبار ، صبور / دل انگيز : خوب ، پسنديده / سبكي : راحتي ، آرامش / صفا : پاكي
آرايه :مصاحبت مانند وزش نسيم : تشبيه
بيت :
- ديدار يار غايب ف داني چه ذوق دارد ؟ ابري كه در بيابان بر تشنه اي ببارد
معني : ايا مي داني ، ديدن يار غايب ، چقدر لذّت بخش است ؟ مانند ابري است كه در بيابان بر انسان تشنه اي مي بارد.
لغت : ديدار : ديدن ، ملاقات كردن / غايب : كسي كه در جايي حضور ندارد. / ذوق : شوق و اشتياق
آرايه : ديدار يار غايب به ابر مانند شده است. / تكرار « ر » و « ب » : نغمه حروف / ابر و باريدن » مراعات نظير
نكته دستوري :
بيت از چهار جمله ، تشكيل شده است. ( بعد از ابري فعل « است » حذف شده )
* چه بسيارند كساني كه لاف دوستي مي زنند ، امّا در حقيقت ، گرگاني در جامه ي ميشان اند.
معني : انسان هاي زيادي وجود دارند كه بيهوده ، ادّعاي دوستي مي كنند ، امّا در حقيقت ، مانند گرگ هاي درنده هستند كه خود را در لباس گوسفندان ، مهربان و دوست داشتني ، نشان مي دهند .
لغت : لاف زدن : ادّعاي زياده از حد ، بيهوده گويي ، خودستايي كردن / جامعه : لباس
آرايه : لاف زدن ، كنايه / گرگاني هستند : تشبيه / گرگان و ميشان : تضاد / گرگاني در جامه ي ميشان اند : كنايه
* از هم نشيني با بدان پرهيز كن كه هم چون شمشير برهنه ، ظاهرش زيبا و اثرش زشت است.
(ازامام جواد (ع)...)
معني : از هم نشيني با انسان هاي بد دوري كن ، زيرا مانند شمشيري بي غلاف هستند كه ظاهري زيبا دارند ، امّا نتيجه ي دوستي كردن با آن ها ، ناپسند و زشت است. ( شمشير ، نتيجه اش ، قتل و خون ريزي است و انسان هاي بد كارهاي زشت و ناپسند مي كنند.)
آرايه : هم نشيني با بدان مانند شمشير است : تشبيه / زشت و زيبا : تضاد
بيت :
- تا تواني مي گريز از يار بد يار بد ، بدتر بود از مار بد
معني : تلاش كن كه از دوست بد دوري كني زيرا ، دوست بد از مار ترسناك ، بدتر است.
آرايه : تكرار « ب » و « د » : واج آرايي / يار بد به مار مانند شده : تشبيه / يار و مار : جناس / بد و بد : تكرار
بيت :
- مار بد تنها تو را بر جان زند يار بد بر جان و بر ايمان زند
معني : مار بد فقط ، جان تو را مي گيرد و تو را نابود مي كند ، اما يار بد علاوه بر جان تو ، ايمان و اعتقاد تو را هم از بين مي برد.
آرايه : مار و يار : جناس / تكرار حرف « ب » : واج آرايي / جان و جان : تكرار
* بدان كه هر كس صحبت و دوستي را نشايد بلكه بايد كه صحبت با كسي دارند كه در وي سه خصلت بود : اول آن كه عاقل بود كه در صحبت احمق و نادان هيچ فايده نبود ؛ دوم آن نيكو خلق بود ، كه در بدخو سلامت نبود ؛ سون آن كه به صلاح بود ، كه هر كه به معصيت ، مصر بود از خداي نترسد و هر كه از خداي نترسد ، بر وي اعتماد نبود.
معني : آگاه باش كه هر كسي شايسته دوستي و هم نشيني نيست ، بلكه شايسته است كه با كسي هم نشين باشيم كه داراي سه ويژگي باشد : اول آن كه دانا باشد ، زيرا هم نشيني با انسان احمق و نادان هيچ سود و فايده اي ندارد ؛ دوم آن كه ، خوش اخلاق باشد زيرا انسان بد اخلاق بيمار و ناراحت است ؛ سوم آن كه درستكار و صالح باشد ، زيرا هر كسي كه به گناه كردن اصرار دارد از خدا نمي ترسد و قابل اعتماد نيست.
لغت : صحبت : هم نشيني / نشايد : شايسته نيست / خصلت : ويژگي / عاقل : دانا / احمق : نادان / نيكو خلق : نيكوكار ، درستكار / بد خو : بد اخلاق / صلاح : نيكي ، درستي / معصيت : گناه ، نافرماني / مصر : اصرار كننده ، پافشاري كننده / اعتماد : پشت گرمي ، ياري ، اميد داشتن به كارآيي
آرايه : عاقل و احمق : تضاد / عاقل و نادان : تضاد / نيكو خلق و بد خلق : تضاد
بيت :
- با بدان كم نشين كه صحبت بد گرچه پاكي ، تو را پليد كند
معني : با انسان هاي بد كم تر دوستي و هم نشيني كن ، زيرا انسان هاي بد تو را كه پاك هستي ، آلوده مي سازند.
آرايه : اين بيت يك تمثيل است .
پليد و پاك : تضاد / تكرار « ب » در مصراع اول : نغمه ي حروف
بيت :
- آفتابي بدين بزرگي را لكه اي ابر ، ناپديد كند
معني : لكه اي ابر ، آفتاب به اين بزرگي را پنهان و ناپديد مي سازد. ( دوستي با بدان مانند لكّه اي ابر است كه آفتاب را پنهان مي كند ، انسان را آلوده مي سازد)
آرايه : هر كس با بدان نشيند اگر نيز طبيعت ايشان در او اثر نكند ، به طريقت ايشان متّهم گردد .
معني : هر كسي كه با انسان هاي بد ، هم نشيني كند اگر خلق و خوي آن ها در او تأثير نگذارد راه و روش نادرست آن ها به او نسبت داده مي شود . ( به او تهمت ناروا زده مي شود .)
لغت : طبيعت : سرشت ، خلق و خوي / طريقت : راه و روش / متّهم : كسي كه كار بدي به او نسبت داده مي شود ، مورد تهمت واقع شده
آرايه : نشيند ، نكند و گردد : سجع
بيت :
- پسر نوح ، با بدان بنشست خاندان نبوّتش گم شد
معني :پسر نوح (ع) به خاطر هم نشيني با انسان هاي بد از خاندان پيامبري رانده شد و مقام و مرتبه ي خويش را از دست داد .
لغت : خاندان : خانواده ، دودمان / نبوّت : پيغمبري ، رسالت
آرايه : نوح و نبوّت : مراعات نظير / تلميح به داستان حضرت نوح (ع)
بيت :
- سگ اصحاب كهف روزي چند پي نيكان گرفت و مردم شد
معني : سگ اصحاب كهف ( ياران غار ) مدّتي به خاطر همراهي با انسان هاي خوب ، به مرتبه و مقام انساني رسيد .
لغت : اصحاب : ج صاحب ، ياران / كهف ( kahf) : غار / مردم : انسان
آرايه : تمليح به داستان اصحاب كهف
توجه : اصحاب كهف : چند نفري بودند كه در دوره ي دقيانوس از شهر بيرون رفتند و در غاري خوابيدند و 300 سال در خواب بودند ...
نكته ي دستوري : در مصرع دوم « مردم » اسم جمع نيست . گاهي در گذشته بر خلاف امروز به معني مفرد انسان به كار مي رفت و فعل آن هم به صورت مفرد بود .
مثل هم نشين بد چون آهنگر است ، اگر جامه نسوزد ، دود در تو گيرد و مثل هم نشين نيك چون عطار است كه اگر مشك به تو ندهد ، بوي در تو گيرد .
معني : هم نشين بد مانند آهنگري است كه اگر لباس تو را نسوزاند ( ظاهر تو را تغيير ندهد ) بوي دودش در تو اثر مي كند . ( رفتار و باطن تو را تغيير مي دهد .) و مثل هم نشين خوب همانند عطر فروشي است كه اگر مادهّ ي خوشبوي به تو ندهد. ( باطن تو را تغيير ندهد ) ، دست كم ، بوي خوش در تو اثر مي گذارد . ( در ظاهر و رفتار تو تأثير مي گذارد . )
لغت : عطّار : عطر فروش / مشك : مادهّ ي خوشبو
آرايه : آهنگر ، دود و سوختن : مراعات نظير / عطار ، مشك و بوي : مراعات نظير ( در اين عبارت شبكه ي معنايي وجود دارد . ) / نسوزد ، گيرد : سجع / مثل هم نشين ... : تمثيل / بد و نيك : تضاد / هم نشين بد به آهنگر و هم نشين نيك به عطّار : تشبيه
بيت :
- هم نشين تو از تو ، به بايد تا تو را عقل و دين بيفزايد
معني : هم نشين تو بايد از خودت بهتر باشد ، تا اين كه چيزي را به عقل و دين تو اضافه كند .
نكته ي دستوري : به ( = بهتر ) : صفت تفضيلي
تاريخ ادبيات
غزّالي ، محمد : ابو حامد امام محّمد بن محمّد غزالي ( 450 - 505 ه . ق ) از دانشمندان معروف دوره ي سلجوقي است . وي در فقه و حكمت و كلام ، سر آمد روزگار خويش بود . پدرش مردي بافنده بود و برخي لقّب غزالي را به مناسبت پيشه ي او مي دانند . وي به مدّت پنج سال در مدرسه ي نظاميّه تدريس كرد و در طابران توس درگذشت و همان جا مدفون شد . از آثار او مي توان به كيمياي سعادت ، نصيحه الملوك و احياء علوم الدّين اشاره كرد .